pekhhh


چیکه چیک




وقتی چیکه چیکه اشکات روی گونت می ریزه….. وقتی می گردی اونی رو پیدا کنی که می خوای … بعد یه لحظه خودتم گم می کنی وقتی می خوای بخندی اما اشک امانتو بریده .… وقتی می خوای گریه کنی اما غرور بهت اجازه نمی ده .…اونوقته که تازه می فهمی بغضت داره داغونت می کنه….. اونوقته که می فهمی کسانی رو کم داری … اونوقته که می فهمی هر کسی رو رها کردن راحت نیست ….. آره خودتم اینو خوب میدونی که اگه صداقت رو قبول نکنی خدا بهت پشت می کنه…… وقتی نمی دونی برای آروم شدنت باید چیکار کنی ….. وقتی هنوز تو لحظه هات صدای نفس های ؟ جاری ….. اون زمان که اشک از چشمات حلقه حلقه پایین میاد ؛ اون زمان که دل اشک هم شکسته ؛ مثه دل تو !!! آروم که چشاتو ببندی ؟ می بینی همون گوشه ی متروکه ی ذهنت که رهام کردی به امید خدا و خودت راه افتادی تا به آسمون برسی …. خودت راه افتادی تا سفر رو به پایان برسونی…. بدوون ؟ ...بدون پاهای ؟.... اما بین سفر احساس کردی که یه چیزی کم داری … برگشتی که ؟ با خودت ببری !!! ؛ حالا … حالا … اون دیگه نیست … اون دیگه وجود نداره.. دیگه حرفی ندارم …





 


سه شنبه 3 خرداد 1398برچسب:,

|
 

کسی را دوست می دارم...!


کسی را دوست می دارم..

ولی افسوس او هرگز نمی داند...

نگاهش می کنم شاید... بخواند از نگاه من... که او را دوست می دارم...

ولی افسوس ... او هرگز نگاهم را نمی خواند...

به برگ گل نوشتم من... که او را دوست می دارم...

ولی افسوس او برگ گل را به زلف کودکی آویخت تا او را بخنداند!!!

به مهتاب گفتم ای مهتاب... سر راهت به کوی او سلام من رسان و گو

که او را دوست می دارم....

ولی افسوس ... یکی ابر سیه آمد ز ره

روی ماه تابان را بپوشانید...

صبا را دیدم و گفتم... صبا دستم به دامانت... بگو از من به دلدارم...

که او را دوست می دارم....

ولی افسوس ... ز ابر تیره برقی جست و قاصد را میان ره بسوزانید...

کنون وا مانده از هرجا......دگر با خود کنم نجوا...

یکی را دوست می دارم...

ولی افسوس ...

او هرگز نمی داند...!



 


سه شنبه 3 خرداد 1398برچسب:,

|
 

بعضي وقت ها


بعضي وقت ها در همه چيز كم مي آورم .كم مي آورم .
حتي در نفس كشيدن . در زندگي كردن . دستي بيخ گلويم نشسته بود ونمي گذاشت نفس بكشم
يك دست هم آمده قلبم را گرفته نمي گذارد بتپد . نمي گذارد . قاصدك ! آن ديگر دست من نيست . باور كن دست من نيست . در لحظه ها ذوب شده ام و با آن ها از بين مي روم بي آن كه زندگي كرده باشم . بي آن كه زندگي كرده باشم .
اين كه دارد مي گذرد پس چيست ؟ زندگي من است يا فقط لحظه هاي بي من …………
نفس نمي توانم بكشم ، دستي قلبم را در مشتش گرفته و فشار مي دهد ‚‌ يك كوه خستگي و واماندگي روي شانه هايم است و ذوب شده در لحظه ها از بين مي روم …… مي ميرم …
چرا كسي حواسش نيست . من دارم مي ميرم .
 


سه شنبه 3 خرداد 1398برچسب:,

|
 

خدا جون


خدا جون , گرمي دست آدما , دروغيه
خدا جون , چشماي من , اسير اين شلوغيه
خدا جون , رنگو وارنگن آدما , جور واجورن
خدا جون , قولاي اين آدما کشک و دوغيه
من مي خوام , دست نوازش بکشي روي سرم
من مي خوام ترانه هاتو بشنوه , گوش کرم
خدا جون مي خوام يه عاشقي باشم براي تو
که تو دستامو بگيري که ديگه هيچ جا نرم
خدا جون من پر از اشتباهمو و پر از بدي
چرا پس راه درستو , تو نشونم نمي دي ؟
خدا جون , گم شدم اينجا , نکنه نديدمت ؟
آخ خدا جون , من دارم ميشم شبيه خط خطي
من دارم حل ميشم اينجا , دارم عادت مي کنم
من دارم به هر کسي , عرض ارادت مي کنم
اين مترسکا دارن , قلبمو , آتيش مي زنن
آره من دارم , همين ها رو زيارت مي کنم
خدا جون , نمي کشي دست نوازش رو سرم ؟
پس چرا بهم نمي گي که کنارشون نرم ؟
آخه عشقي , که دارن اين آدما , قلابيه
شايدم گفتي بهم , من نشنيدم , که کرم ...
کاشکي بارون , منو ميشستو و ميبرد از رو زمين
من مي خوام تازه بشم , خب تازگي , يعني همين
خدا جون , چيز زيادي دارم از شما مي خوام ؟
خدا جون , تورو خدا , يه کم با من حرف بزنين ...


 


سه شنبه 3 خرداد 1398برچسب:,

|
 

آري ......


آري يادم امد...سالها بود مي انديشيدم.....

اينهمه غم ز کجا پيدا شد.....ناگهان ...؟!

يادم امد.......رويا ها به روي دوشم سنگيني ميکرد..

خسته بودم از اينهمه روياي تلخ... نا فرجام....

ياري ام کردي تو.......فصل پاييز و شب باران بود........

راه نشانم دادي....

گفتي از خاطر دريا بگذر

پشت درياي خيال به جزيره ميرسي

تا رسيدي انجا.....رويا ها را بر سر راه جزيره بنشان.....خود برگرد!!!

....تنها....! من

رفتم ... رسيدم...نشاندم...امدم.....!

رويا هايم را به امان جزيره رها کردم....همان کار که تو گفتي....چه بد کردم.........

نه يکبار.......

هزار بار رفتم و رسيدم و نشاندم و امدم.......!

و تو هر بار غريبانه تر از اغاز......نگاهم کردي.....

و تو شايد به صداقت زدگي هاي دلم خنديدي......

ديدم رو يا هايم را ...که هر غروب.....يکيشان از کنار لبهاي ترک خورده ي ساحل

تن به دستان يخ اقيانوس نيستي ها ميسپرد.......

مي ديدم......... اما چه کنم که خسته بودم....!

جزيره ي رويا هايم.... از حريم پاک آن خاطره ها خالي شد.....

يکي از پس ديگري...ديگر بهانشان کمبود جا نبود......

خسته بودند.......!!!!

اخرين غروب بود..

داشتم ميديدم................

لحظه ي پايان اخرين رويا را....

چه معصومانه........!

من تکيه ام بر باد بود..... بي خبر...!

جزيره ام خالي شد......سوت و کور......

دلش گرفت...زانوان خيس اشکش را بغل کرد.....

با نگاهي بر من.....

آهي کشيد و به دنبال رويا هاي خاموش رفت....

اهش دلم را ترساند......گفته بودند اه مظلومان زود بر عرش الهي برود....

منتظر بودم اما....

نه به اين زودي ها......

‌عاقبت آه جزيره دامن روزگارم را گرفت....

و مرا به عمق باران و شب و پاييز داد.........وتو هم رفتي.....

من ماندم و روزگار باراني......

کاش حرفت را نمي شنيدم......غريبه ي اشنا..........!!!

 


سه شنبه 3 خرداد 1398برچسب:,

|
 

يكي بود يكي نبود.



ماکساني که به فکرمان هستند را به گريه مي اندازيم. ما گريه مي کنيم براي کساني که به فکرمان نيستند. و ما به فکر کساني هستيم که هيچوقت برايمان گريه نمي کنند. اين حقيقت زندگي است .
عجيب است ولي حقيقت دارد. اگر اين را بفهمي، هيچوقت براي تغيير دير نيست.
مرا بسپار به يادت به وقت بارش باران گر نگاهت به ان بالاست و در حال دعا هستي خدا ان جاست دعايم کن که من تنهاترين تنها نمانم
قصه ها را گفته ايم چيزي نمانده براي گفتن
کاش ميشد اسرار دل را نگه داشت و نگفت، تا که روزي معشوق از دست نرود
ميداني که خاصيت عشق اين است زماني که دانستي و دانست اين راز را، هر دو گريزان ميشويد
نميدانم چه رازيست
فراموش نکن
شايد سالها بعد در گذر جاده ها
بي تفاوت از کنار هم بگذريم
و
بگوييم:
آن غريبه چقدر شبيه خاطراتم بود
بذار خيال کنم تو دلتنگيات
غروب که مي شه ياد من مي افتي
بيا با پاک ترين سلام عشق
آشتي کنيم
بيا با بنفشه هاي لب جوي
آشتي کنيم
بيا ازحسرت و غم ديگه باهم
حرف نزنيم
بيا برخنده ي اين صبح بهار
خنده کنيم
تو مالک تمام احساسم هستي
تمام عشقم
تمام احساس ناب دست نخورده ام
که حاضر نيستم،
حتي ذره اي از آن را
با هيچکس تقسيم کنم
با هيچکس
جز تو .
نه ،
احساسم را با تو تقسيم نميکنم بلکه
آن را به تو تقديم ميکنم
تمام احساسم را
تمام عشقم را
من براي سالها مينويسم...سالها بعد كه چشمانت عاشق ميشوند...
افسوس كه قصه ي مادر بزرگ راست بود...هميشه يكي بود يكي نبود.

 


سه شنبه 3 خرداد 1398برچسب:,

|
 


به وبلاگ من خوش آمدید
rafaelananas@yahoo.com
نازترین عکسهای ایرانی

 

 

Pat & Mat

 

 

چیکه چیک
کسی را دوست می دارم...!
بعضي وقت ها
آري ......
خدا جون
يكي بود يكي نبود.

 


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان pekhhh و آدرس pekhhh.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

 

کیت اگزوز ریموت دار برقی
ارسال هوایی بار از چین
خرید از علی اکسپرس
الوقلیون

 

RSS 2.0

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

جدید ترین سایت عکس

زیباترین سایت ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی

 

آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 5
بازدید کل : 1280
تعداد مطالب : 6
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1


Alternative content


.: Weblog Themes By www.NazTarin.Com :.


--->